توی صفحه ی دسکتاپ یک فایل ورد هست که اینطور شروع میشود: در این شب
سیاه بارانی کسی هست که به تو فکر کند؟
ده خط بیشتر
نیست و در همین ده خط نام چهار شخصیت آمده. من اصلا یادم نیست کی نوشتمش. اسم
شخصیت ها برایم نه دور است و نه نزدیک. فقط همین یک جملهی شروع نفسم را میگیرد.
یادم میاندازد چرا نوشتمش. تاریکیهای زندگیم را رو میکند و مرا هل میدهد به سمتی که دوستش ندارم.