پنجشنبه، بهمن ۱۸، ۱۳۹۷



توی صفحه ی دسکتاپ یک فایل ورد هست که اینطور شروع میشود: در این شب سیاه بارانی کسی هست که به تو فکر کند؟
ده خط بیشتر نیست و در همین ده خط نام چهار شخصیت آمده. من اصلا یادم نیست کی نوشتمش. اسم شخصیت ها برایم نه دور است و نه نزدیک. فقط همین یک جمله‌ی شروع نفسم را میگیرد. یادم می‌اندازد چرا نوشتمش. تاریکی‌های زندگیم را رو میکند و مرا هل میدهد به سمتی که دوستش ندارم.