این روزا چه زود می گذرن. یه روزی دلم واسه این واحد بالای این خونه تنگ می شه. خیلی ام تنگ می شه.
زیر لب آواز می خوانی
خوش به حال ظرف های توی سینک
با صدای تو آب تنی می کنند
خاطر روزهای رفته
تو را به هیبت دخترکی دوازده ساله در می آورد
رو به قالیچهی سرخ
زیر لب آواز می خوانی
و با دست هایت
رج به رج
غمگین تر می شوی
کاش با این دست ها
روسری ات را باز کنی مادر
این گره
گلوی مرا می فشارد.
خوش به حال ظرف های توی سینک
با صدای تو آب تنی می کنند
خاطر روزهای رفته
تو را به هیبت دخترکی دوازده ساله در می آورد
رو به قالیچهی سرخ
زیر لب آواز می خوانی
و با دست هایت
رج به رج
غمگین تر می شوی
کاش با این دست ها
روسری ات را باز کنی مادر
این گره
گلوی مرا می فشارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر