شنبه، تیر ۱۳، ۱۳۹۴

جان من. چقدر همه چیز با سرعت بالایی شروع به چرخیدن کرده. می چرخم و می چرخم. یه هو می بینم یه جایی نشستم و صورتم خیس. پشت پنجره و اذان وقت سحر. چه تاریک روشنای دلتنگ کننده ای. من نیستم . یه روزی از کنار کی اینقدر راحت رد شدم من ؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر